بد جوری است.
این سوی پل
روی دیوار حادثه
جای پنجه های آرزو
قرمز و مختصر بجا مانده است
و می خواهند آسمان ما را
با خورشید ساخت " یو- اس- اس- ا"
روشن کنند!!
و دل ما آنسوی پل
در
شب یلدای غربت کلافه است
و صدای تیک تیک آرزوها را
که دارد از گلویمان با کف دهان
جاری می شود را می شنویم
ما را بحال خود بگذارید این سوی پل
تا هر جوری شده از ستار ه و
و کرم شبتاب که
خورشید کوچکیدر تفکر ساکتش دارد ، نور بگیریم
و با یک اشاره از
نفس های جادویی زاینده رود
ودهان عنابی و گل ریز چهار باغو فریاد بی امان داماد دلنوازچهل ستون
در حیرت هندسی منار جنبانهزار هزار ماه و خورشید و ستاره و لاله
در آستانه سبز می شود
ما که دیریست این سوی پلدر غم یک لقمه نان مرده ایمامشب اما از هراس چشم بیگانه دست در دست همباتولدی دیگر زیر نگاه عاشق پل خواجوزنده می شویم و دستار های کهنه راکه بر سر و دهانمان بسته اند را پاره می کنیممحبوبم فراموش نکن فردا به وقت طلوع
زیر پل خواجو، گیسوان بانوی نصف جهان
در انتظار نوازش است...
قبل از غروب سری بزن به ماهی ها
(به نقل از ماه مگ-مهناز بدیهیان)
نویسنده: رها آسمانی(
شنبه 85/7/29 :: ساعت 4:5 عصر)
لینک های مرتبط:
هرچه میخواهد دل تنگم-دل تنگت-دل تنگش...